اشعار حمید مصدق
شعر حمید مصدق در مورد مادر,شعر حمید مصدق در مورد مرگ,شعر حمید مصدق در مورد تولد,شعر حمید مصدق در مورد دوست,شعر حمید مصدق درباره دوست,شعر حمید مصدق در مورد سیب,شعر حمید مصدق,شعر حمید مصدق سیب,شعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد,شعر حمید مصدق و فروغ,شعر حمید مصدق عاشقانه,شعر حمید مصدق باران,شعر حمید مصدق تولد,شعر حمید مصدق سیب,اشعار حمید مصدق سیب,شعر سیب حمید مصدق و فروغ فرخزاد,نقد شعر سیب حمید مصدق,شعر حمید مصدق وجواب فروغ فرخزاد,شعر حمید مصدق فروغ فرخ زاد,شعر سیب از حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد,شعر حمید مصدق و پاسخ فروغ,شعر سیب حمید مصدق و فروغ,شعر حمید مصدق عاشقانه,اشعار حمید مصدق درباره باران,شعر حمید مصدق شیشه پنجره را باران شست,شعر حمید مصدق در مورد تولد,اشعار حمید مصدق,اشعار حمید مصدق سیب,اشعار حمید مصدقی,اشعار حمید مصدق دانلود,شعر حمید مصدق سیب,شعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد,شعر حمید مصدق و فروغ,دانلودکتاب اشعار حمید مصدق,دانلود دکلمه اشعار حمید مصدق,شعر حمید مصدق سیب,شعر سیب حمید مصدق و فروغ فرخزاد,نقد شعر سیب حمید مصدق,شعر حمید مصدق وجواب فروغ فرخزاد,شعر حمید مصدق فروغ فرخ زاد,شعر سیب از حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد,شعر حمید مصدق و پاسخ فروغ,شعر سیب حمید مصدق و فروغ
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد حمید مصدق برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ابر بارنده به دریا می گفت:
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خنده کنان دریا گفت:
ابر بارنده
تو هم از مایی!
شعر حمید مصدق در مورد مادر
بی تو
می رفتم ، می رفتم
تنها ، تنها
و صبوریِ مرا
کوه تحسین می کرد …
شعر حمید مصدق در مورد مرگ
شب سردیست
و من با دل سرد
به خودم می گویم:
خبری نیست، بخواب!
باز هم خواب محبت دیدی!
شعر حمید مصدق در مورد تولد
باز کن پنجره را
من تو راخواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دمید
شعر حمید مصدق در مورد دوست
به خلوت بی ماهتاب من بگذر
به شام تار من ای آفتاب من بگذر
کنون که دیده ام از دیدن تو محروم است
فرشته وار شبی رابه خواب من بگذر
شعر حمید مصدق درباره دوست
نگاه مست تو را آرزوکنان گفتم
بیا به پرتو جام شراب من بگذر
اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین
اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر
شعر حمید مصدق در مورد سیب
فروغ روی تو سازد دل مرا روشن
بیا و در شب بی ماهتاب من بگذر
کرم کن و در کلبه ام قدم بگذار
مرا ببین و به حال خراب من بگذر
شعر حمید مصدق
تو را که طاقت سوز حمید یک دم نیست
نخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر
شعر حمید مصدق سیب
گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم
از این دگانگی ست که بس درد می کشم
شعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد
سویم میا و روح پریشان من مخوان
اوراق کهنه ای ز کتابی مشوشم
شعر حمید مصدق و فروغ
پرهیز این زمان ز من ای نازینن که من
سر تا به پای شعله و پا تا سر آتشم
با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم
خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم
شعر حمید مصدق عاشقانه
بستی میان به قتلم و جرمم همین که من
با خامه خیال خود آن موی می کشم
دارد رواج سکه قلب هنر حمید
عیب من که کنون پاک
و بی غشم
شعر حمید مصدق باران
زان لحظه که دیده بررخت واکردم
دل دادم و شعر عشق انشاء کردم
نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضاء کردم
شعر حمید مصدق تولد
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را ..
شعر حمید مصدق سیب
در من اینک کوهی ،
سر برافراشته از ایمان است
من به هنگامی شکوفایی گل ها در دشت ،
باز می گردم
و صدا می زنم :
آی!
باز کن پنجره را،
باز کن پنجره را
در بگشا !
که بهاران آمد!
اشعار حمید مصدق سیب
افسوس
هنوز هم
گلهای کاکتوس
پشت دریچه های اتاق توست ؟
آه
ای روزهای خاطره
ای
کاکتوسها
آیا هنوز هم دیوارهای کوچه آن خانه
از اشکهای هر شبه من
نمناک مانده است ؟
آیا هنوز هم
امید من به معجزه خاک مانده است ؟
افسوس
گلهای کاکتوس
شعر سیب حمید مصدق و فروغ فرخزاد
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند !
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند !
نقد شعر سیب حمید مصدق
آسمانها آبی
پـَـر مرغان صداقت آبی است
دیده در آئینه ی صبح تو را می بیند ….
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پـَـر و بال …..
شعر حمید مصدق وجواب فروغ فرخزاد
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
تو بهاری ؟!
نه … بهاران از توست !
شعر حمید مصدق فروغ فرخ زاد
زندگی از تو ، مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه می کاود !
شعر سیب از حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد
من به چشمان خیال انگیزت معتادم ….
و در این راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم ….. آه !
شعر حمید مصدق و پاسخ فروغ
گـُـل به گـُـل
سنگ به سنگ ِ این دشت
یادگاران تو اند !
شعر سیب حمید مصدق و فروغ
رفته ای اینک و این سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند !
شعر حمید مصدق عاشقانه
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، امّا آیا باز می گردی ؟!
چه تمنای محالی دارم ….
خنده ام می گیرد !
اشعار حمید مصدق درباره باران
افسوس می خورم
وقتی که خواهرم
در این دروغزار ِ پر از کرکس ،
فکر پرنده ای است ؛
فکر پرنده ای که ز پرواز مانده است .
شعر حمید مصدق شیشه پنجره را باران شست
در آن شبی که برای همیشه می رفتی
در آن شب پیوند
طنین خنده من سقف خانه رابرداشت
کدام ترس تو را این چنین عجولانه
به دام بسته تسلیم تن
فروغلتاند ؟
خنده ها نه مقطع که آبشاری بود
و خنده ؟
خنده نه قه قاه گریه واری بود
که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
شعر حمید مصدق در مورد تولد
من به آن کسی کز انهدام درختان باغ می آمد
سلام می کردم
سلام مضطربم در هوا معلق ماند
و چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
اشعار حمید مصدق
تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
اشعار حمید مصدق سیب
شب آفتاب
ندارد
و زندگانی من بی تو
چو جاودانه شبی
جاودانه تاریک است
اشعار حمید مصدقی
تو در صبوری من
اشتیاق کشتن خویش
و انهدام وجود مرا نمی بینی
اشعار حمید مصدق دانلود
منم که طرح مودت به رنج بی پایان
و شط جاری اندوه بسته ام اما
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
شعر حمید مصدق سیب
تو را چه
می رسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی
تو و گریز از خویش ؟
به سوی عشق بیا
وارهان دل از تشویش
شعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد
وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبر خورده ی باغ
در فضا می پیچید
از تو می پرسیدم:
«به کجا باید رفت؟»
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از غربت تنهایی هاست
شعر حمید مصدق و فروغ
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی می داد.
دانلودکتاب اشعار حمید مصدق
من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش.
دانلود دکلمه اشعار حمید مصدق
من آفتاب درخشان و ماه تابان را
بهین طراوت سرسبزی بهاران را
زلال زمزمه روشنان باران را درود خواهم گفت
صفای باغ و چمن دشت و کوهساران را
شعر حمید مصدق سیب
من چو ساقه نورسته بازخواهم رست
و درتمامی اشیا پاک تجریدی
وجود گمشده ای را
دوباره خواهم جست
شعر سیب حمید مصدق و فروغ فرخزاد
غروب مژده بیداری سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن
مرا به روشنی آفتاب مهمان کن
نقد شعر سیب حمید مصدق
پناه سایه من باش
و گیسوان سیه را سپرده دست نسیم
حجاب چهره چون آفتاب تابان کن
شعر حمید مصدق وجواب فروغ فرخزاد
شب سیاه مرا جلوه ای مرصع بخش
دمی به خلوت خاص خلوص راهم ده
شعر حمید مصدق فروغ فرخ زاد
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری ست
و در کنار تو بوی بهار می آید
شعر سیب از حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد
سحر دمید
درون سینه دل من به شور و شوق تپید
چه خوش دمی ست زمانی که یار می آید
شعر حمید مصدق و پاسخ فروغ
مرا
به تاب تحمل فرا بخوان به صبوری
ز لوح خاطره ام خاطرات تلخ بشوی
از این تکرار دیرینه ام رهایی بخش
مرا به خلوت خاص خود آشنایی بخش
شعر سیب حمید مصدق و فروغ
ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
شعر حمید مصدق در مورد مادر
تنها
تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
شعر حمید مصدق در مورد مرگ
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغ های محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
شعر حمید مصدق در مورد تولد
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
شعر حمید مصدق در مورد دوست
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
شعر حمید مصدق درباره دوست
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
شعر حمید مصدق در مورد سیب
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست
تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
شعر حمید مصدق
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
شعر حمید مصدق سیب
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیشِ خود می گویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز ؟
شعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
شعر حمید مصدق و فروغ
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
شعر حمید مصدق عاشقانه
دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
شعر حمید مصدق باران
به او گفتم: حمید از هجر فرسود!
شعر حمید مصدق تولد
آه چه شام تیرهای از چه سحر نمیشود
دیو سیاه شب چرا جای دگر نمیشود
سقف سیاه آسمان سوده شده ست از اختران
ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمیشود
شعر حمید مصدق سیب
وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان
چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمیشود
مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو
بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمیشود
اشعار حمید مصدق سیب
کودک بینوای من گریه مکن برای من
گر چه کسی به جای من بر تو پدر نمیشود
باغ ز گل تهی شده بلبل زار را بگو
از چه ز بانک زاغها گوش تو کر نمیشود
شعر سیب حمید مصدق و فروغ فرخزاد
ای تو بهار و باغ من چشم من و چراغ من
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
نقد شعر سیب حمید مصدق
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ میآورد
و گیسوان بلندش را به بادها میداد
و دستهای سپیدش را به آب میبخشید
شعر حمید مصدق وجواب فروغ فرخزاد
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون میدوخت
و شعرهای خوشی چون پرندهها میخواند
شعر حمید مصدق فروغ فرخ زاد
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم میسوخت
و مهربانی را نثار من میکرد
شعر سیب از حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی که…
شعر حمید مصدق و پاسخ فروغ
با من
شعر سیب حمید مصدق و فروغ
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
شعر حمید مصدق عاشقانه
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود
اشعار حمید مصدق درباره باران
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
شعر حمید مصدق شیشه پنجره را باران شست
وای
باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
شعر حمید مصدق در مورد تولد
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
اشعار حمید مصدق
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه! از آن پاکتری
اشعار حمید مصدق سیب
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
اشعار حمید مصدقی
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
اشعار حمید مصدق دانلود
زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
شعر حمید مصدق سیب
میتوان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
میتوان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
میتوان از میان فاصلهها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصلههاست
شعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد
کاهش جان من این شعر من است
آرزو میکردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا میخوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا میخواندی
شعر حمید مصدق و فروغ
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟