شعر در مورد جانباز
شعر در مورد جانباز , شعر در مورد جانبازان ،شعر در مورد جانبازان شیمیایی ، شعر در مورد جانبازان موجی،شعر در مورد جانبازان شهید،شعری در مورد جانبازان،شعر در مورد جانباز ، شعر در مورد جانباز شیمیایی،شعر کوتاه در مورد جانباز،شعر درباره جانبازان،شعر درباره جانبازان شیمیایی، شعر در مورد جانباز شهید ،شعر زیبا در مورد جانباز،شعر درباره جانباز شیمیایی،شعری درمورد جانبازان شیمیایی،شعر درباره جانباز شهید،شعر درباره جانبازان شهید،شعری در مورد جانباز،شعر زیبا در مورد جانبازان،شعر کوتاه درباره جانباز،اشعار زیبا در مورد جانبازان،شعر زیبا درباره جانبازان،شعر زیبا درباره جانباز،شعر جانباز،شعر جانباز شیمیایی،شعر جانبازان شیمیایی،شعر جانبازان شهید،شعر درباره جانباز،شعر روز جانباز،شعر درمورد جانباز،شعر درمورد جانبازان،شعر برای جانباز شهید،شعر برای جانباز شیمیایی،شعر درباره جانباز شیمیایی،شعر برای جانبازان شیمیایی،شعر درباره جانبازان شیمیایی،شعر در مورد جانباز شیمیایی،شعری برای جانباز شیمیایی،شعر درمورد جانبازان شیمیایی،شعری برای جانبازان شیمیایی،شعر در مورد جانبازان شیمیایی،شعر درمورد جانباز شیمیایی،شعری درمورد جانبازان شیمیایی،شعر جانباز شهید،شعر درباره جانبازان شهید،شعر برای جانبازان شهید،شعر درباره جانباز شهید،شعر در وصف جانبازان شهید،شعر در مورد جانبازان شهید،شعری درباره جانباز، شعر در مورد جانباز ، شعر در مورد جانبازان ، شعر برای روز جانباز،شعر درمورد روز جانباز،شعر درباره روز جانباز،شعر تبریک روز جانباز،شعر در خصوص روز جانباز،شعر در مورد جانبازان موجی، شعر در مورد جانباز شهید ،شعری در مورد جانبازان،شعر کوتاه در مورد جانباز،شعر زیبا در مورد جانباز،شعری در مورد جانباز
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد جانباز برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دست هایش از ترانه ی ویلچر انباشته
کمرگاه جوانش
از هجوم بی آرام لحظه ها تاخورده
نمی دانم فرشته ها
از پشت پرچین حیاطشان
روی سجاده ی بلند مهربانی اش
سحرگاه
کدام ترانه را آواز می کنند
که
آفتاب
از دو چشم روشن او
شوق دوباره سر زدن
در درونش شکوفه می کند
اشرف سرلک
شعر در مورد جانبازان
جیم جانبازی جهاد هر کس است
خالق رحمان بهایش این بس است
شعر در مورد جانبازان شیمیایی
دیده اول، روشن از آیینه جان دیده ام
دست و پا گم گشتگان را تا به معراج حضور
در منای عشق و سرمستی، سرافشان دیده ام
در شبستان ولا، رخسارشان مهتاب گون
هاله پیوند سحر از نور ایمان دیده ام
تا جوان را خرمی بخشند از لطف بهار
دامنی رنگین تر از گل های عرفان دیده ام
تا برآید از دل شب، آفتاب مردمی
مهر را بر گردشان آیینه گردان دیده ام
این شقایق های سوزان را به صحرای جنون
سرخوش از پیمانه گلگون پیمان دیده ام
این یکی را شب چراغ معبر آزادگی
آن یکی را مهر در صبح گریبان دیده ام
عزمشان چون صخره الوند، سخت و استوار
رزمشان در پهنه، رشک پور دستان دیده ام
این یکی را آیتی زآیات رحمت یافتم
آن یکی را پرتوی ازنور قرآن دیده ام
این شهیدان زنده اند و چشمه سار جانشان
غیرت دریایی از خون شهیدان دیده ام
شعر در مورد جانبازان موجی
آنچه در آیین جانبازان ایران دیده ام
دیده اول، روشن از آیینه جان دیده ام
دست و پا گم گشتگان را تا به معراج حضور
در منای عشق و سرمستی، سرافشان دیده ام
در شبستان ولا، رخسارشان مهتاب گون
هاله پیوند سحر از نور ایمان دیده ام
تا جوان را خرمی بخشند از لطف بهار
دامنی رنگین تر از گل های عرفان دیده ام
تا برآید از دل شب، آفتاب مردمی
مهر را بر گردشان آیینه گردان دیده ام
این شقایق های سوزان را به صحرای جنون
سرخوش از پیمانه گلگون پیمان دیده ام
این یکی را شب چراغ معبر آزادگی
آن یکی را مهر در صبح گریبان دیده ام
عزمشان چون صخره الوند، سخت و استوار
رزمشان در پهنه، رشک پور دستان دیده ام
این یکی را آیتی زآیات رحمت یافتم
آن یکی را پرتوی ازنور قرآن دیده ام
این شهیدان زنده اند و چشمه سار جانشان
غیرت دریایی از خون شهیدان دیده ام
شعر در مورد جانبازان شهید
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
باید که عشق را به شما اقتدا کنند
بی دردهای خفته به مرداب عافیت
باید حساب خویش ز مردان جدا کنند
با نردبان درد به معراج میروند
آنان که تا به صبح خدا را صدا کنند
ایوبهای دهر تمامی درد خویش
با کیمیای درد تو باید دوا کنند
با کیمیای درد تو آری میسر است
مردم مس وجود بدل با طلا کنند
درد تو آیههای هدایت شود اگر
کفر جهان به قصه تو آشنا کنند
عمری به روی چرخ نشستی ز پا ولی
آنسان نشستنی که از آن قصهها کنند
یاران دردمند تو در روز رفتنت
جا داشت محشری به عزایت بپا کنند
کل الهههای اساطیر عاقبت
باید که معبدی به مزارت بنا کنند
با همرهان عرشی گلگون کفن بگو
یاران مانده در قفست را دعا کنند
روزی که بارگاه شفاعت بپا شود
مگذار از گروه تو ما را جدا کنند
شعری در مورد جانبازان
ای مونس جان نثاران پیوستی آخر به یاران
کز بادهی معرفت بود لبریز پیمانهی دل
شعر در مورد جانباز
شلوار تا خورده دارد، مردی که یک پا ندارد/ خشم است و آتش نگاهش، یعنی تماشا ندارد
رخساره میتابم از او، اما به چشمم نشسته/ بس نوجوان است و شاید، از بیست بالا ندارد
بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این/ خود گرچه رنج است بودن بادا مبادا ندارد
با پای چالاک پیما، دیدی چه دشوار رفتم/ تا چون رود او که پایی، چالاک پیما ندارد
تق تق کنان چوب دستش، روی زمین مینهد مهر/ با آنکه ثبت حضورش، حاجت به امضاء ندارد
لبخند مهرم به چشمش، خاری شد و دشنهای شد/ این خویگر با درشتی، نرمی تمنا ندارد
برچهرهی سرد و خشکش، پیدا خطوط ملال است/ یعنی که با کاهش تن، جانی شکیبا ندارد
گویم که با مهربانی، خواهم شکیبایی از او/ پندش دهم مادرانه، گیرم که پروا ندارد
رو می کنم به او باز، تا گفت و گویی کنم ساز/ رفته است و خالی است جایش، مردی که یک پا ندارد
شعر در مورد جانباز شیمیایی
باغ نگاه
صبح. دو مرغ رها
بی صدا
صحن دو چشمان تو را ترک کرد
شب. دو صف از یا کریم
بال به بال نسیم
از لب دیوار دلت
پرکشید
آفتاب.
خار و خس مزرعه ی چشم تو
آبشار.
موج فرو خفته ای از خشم تو
می شود از باغ نگاهت، هنوز
یک سبد از میوه ی خورشید
چید.
شعر کوتاه در مورد جانباز
بـه تـأثــــر ســرودم در تـعـجـیـــل دیــروز غــزلـی
به احساس وظیفه، هم بیان ابراز همدلی با آن جانباز
شعر درباره جانبازان
از فـقـیــر گـرفـتـه تا ثروتمنـد همـه، مردمان ایرانند
چـالـش ایـن نیـسـت کـه او معـتـــاد بـوده یـا جــانباز
شعر درباره جانبازان شیمیایی
بزرگی تو در این مختصر نمی گنجد
صعود روح تو در بال و پر نمی گنجد
شراب عشق زخمخانه ولا زده ای
که مستی تو دراین رهگذر نمی گنجد
وفا و همت و ایثارت ای بهار سخا
به هیچ دفتر و شعر و اثر نمی گنجد
مگو به وسعت دردت شبی بیندیشم
به حجم طاقت من این قدر نمی گنجد
چگونه وصف تو گویم در این کلام حقیر
که وصف عشق به گفتار در نمی گنجد
زلال عشقی و ایمان محض، متن یقین
حقیقت تو در این مختصر نمی گنجد
شعر در مورد جانباز شهید
گل از گلش شکفت و دوباره بهار شد
پرواز کرد و ساکن آغوش یار شد
از خطه کویر شمیم صبا رسید
بر مقدمش بسیط زمین لالهزار شد
دلگرم بود و منتظر لحظهای شگرف
ناگاه در هوای خوشی بیقرار شد
با آن که خصم برگ و برش را شکسته بود
در رهگذار عشق و وفا سایهسار شد
از درد همچو گنبد مینا خمیده گشت
جسمش برای روح شهیدش مزار شد
بار سفر که بست دل آسمان گرفت
باران گرفته بود که او رهسپار شد
تا بود آبروی زمین بود و زیب چرخ
تا رفت گونههای زمین شورهزار شد
تابوت خویش یک تنه بر دوش میکشید
از آن زمان که چرخ فلک را سوار شد
آهسته چون نسیم گذشت از کنار ما
با اینکه رفت در دل ما ماندگار شد
شعر زیبا در مورد جانباز
برآیید برآیید به وحدت بگرایید/ که از باغ وفایید که از اصل ولایید
شما امت خاصید، شما اسوه ناسید/ شما اس اساسید شما باب رجایید
شعر درباره جانباز شیمیایی
صد مرتبه روی درد را کم کردی
آنقدر که پشت مرگ را خم کردی
از دوش تو با طلوع تاول خواندم
در ساحت صبح غسل شبنم کردی
شعری درمورد جانبازان شیمیایی
دستهایت کبوتر شدند
پاهایت منتشر در خاک،
و حالا همسرت
فرشتهایست
که صندلی چرخدار تو را
به نماز جمعه میبرد.
شعر درباره جانباز شهید
از تلاطم تا سکون
از معَیت تا بدون
یک ثانیه است
از نفس تا ارتحال
از قفس تا که گشایی پر و بال
کمتر از یک ثانیه است
این فقط جانباز می داند و بس!
شعر درباره جانبازان شهید
یک عمر به دنبال کشیدم سر خود را
تا حفظ کنم ژرف ترین باور خود را
ای سرخ ترین حادثه شعر تشیع!
باید که به خون رنگ کنی خنجر خود را
با هفت کفن زنده ترین زنده عشقم
ای عشق به صف کن همه لشکر خود را!
بگذار که با همت مردانه بگویم
آتش زده ام دین و دل و دفتر خود را
هر چند اناالحق، قدم اول راه است
خواندیم از اول، همه آخر خود را
شعری در مورد جانباز
اگر رمز هبوط است شما سر فرودید/ اگر راز عروج است شما مرغ هوایید
اگر کشتی نوح است شما عرشه نشینید/ اگر ورطه نیل است شما دست و عصایید
شعر زیبا در مورد جانبازان
مستیست که از می محرم زدهاست
با زخم به روی زخم مرهم زده است
با دلهره نشمری تاولها را
صبح است و دوباره باغ شبنم زده است
شعر کوتاه درباره جانباز
اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینمت که غریبانه اشک می ریزی!
هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی
خزان کجا تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی
درخت فصل خزان هم درخت می ماند
تو (پیش فصل) بهاری نه اینکه پاییری
تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
خدا دلش نمی امد که از تو جان گیرذ
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی
اشعار زیبا در مورد جانبازان
می نخورده کی توانی وصف مستان را کنی
گر سوالی است زمستی
تو ز جانباز بپرس
این فقط جانباز می داند و بس!
شعر زیبا درباره جانبازان
اگر آتش شرک است شما برد و سلامید/ اگر مرده عشق است شما عین صفایید
اگر مصر جمال است در آن خطه عزیزید/ اگر ملک جلال است امیرالامرایید
شعر زیبا درباره جانباز
دیدم دیدم شبی رخات را دیدم
آن خال سیاه را سحر بوسیدم
آن شب به شهادت همه تاولها
از شوق تو در پوست نمیگنجیدم
شعر جانباز
کوه نور
گفت گر مست خداوند شوی
بهر پرواز نداری نیازی
به هیچ بال و پری
این فقط جانباز می داند و بس!
شعر جانباز شیمیایی
هرگز ننوشت آنچه برازنده ی توست
تاریخ که تا همیشه شرمنده ی توست
ایثار، وفا، عشق، عمل، آینه، صبر
اینها همه محتوای پرونده ی توست
شعر جانبازان شیمیایی
یک قلب بی سنگر، از جنگ برگشته
جانباز صد در صد، با ترکش بسیار
شعر جانبازان شهید
اگر آتش شرک است شما برد و سلامید/ اگر مرده عشق است شما عین صفایید
اگر مصر جمال است در آن خطه عزیزید/ اگر ملک جلال است امیرالامرایید
شعر درباره جانباز
او آینهدار آفتاب دریاست
هرصبح و غروب در رکاب دریاست
با آتش بادهای مسموم بگو
این تاول آتشین حباب دریاست
شعر روز جانباز
پردهها را ببند شب شده است، روز را در اتاق پنهان کن
گریهات را بخند، دردت را، در پس اشتیاق پنهان کن
سرفههای مکررت بدجور، روی اعصاب شهر میخندد
یعنی اینکه نفس نکش، خود را، پشت این اختناق پنهان کن
شب نشسته است روی این معبر، رمز تنهایی تو لو رفته
پر شده از ستون پنجم، شهر ماه را در محاق پنهان کن
حق این مردم است این مردم که تو باشی و آرزو بکنند
کربلا را نیار و مثل قبل، توی خاک عراق پنهان کن
باز هم روزنامههای شهر، عکسهای تو را بزرگ زدند
تو به رویت نیار و دنیا را، پشت این اتفاق پنهان کن
روشنی را به روی تاولها، دکمه دکمه ببند تا آخر
باز نیلوفران آتش را، در میان اجاق پنهان کن
زخمها ـ این شناسنامهی تو ـ چند وقتی است از مد افتاده
پردهها را ببند! شب شده است، روز را در اتاق پنهان کن
شعر درمورد جانباز
بابا پدرم جانباز وطن تن تن بی تن
صد ها گلوله به تن بی تن بی تن
شعر درمورد جانبازان
نه پرویز تبارید که پرویز شکارید/ نه شبدیز سوارید که بر بال همایید
گر از ترک و طرازید ور از قدس و حجازید/ شما محرم رازید که در بزم خدایید
شعر برای جانباز شهید
از کویر تا کارون از شلمچه تا مجنون
ناگهان همه صحرا هرچه بود لیلا شد
شعر برای جانباز شیمیایی
در و دیوار خانه میدیدند آتشی را که شعله ور میشد
آتشی را که آه در پی آه زاده سینه پدر میشد
زیر کپسولهای اکسیژن سرفه میکرد زندگی در تو
روزها همچنان ورق میخورد باز زخم تو تازهتر میشد
روی یک تخت چوبی بدحال، چشمهایی که گودتر میرفت
اشکهایی که حلقه میبستند، قرصهایی که بیاثر میشد
و تو با افتخار میگفتی: «عشق تنها امید انسان است …»
همه روزها و شبهایت در همین واژه مختصر میشد
صبح یک روز سرد پاییزی آخرین سرفه در فضا پیچید
آخرین برگ از درخت افتاد … پدر آماده سفر میشد
شعر درباره جانباز شیمیایی
غمگین مباش که یک جانباز هستی
خوشحال باش
میدانی چرا؟!…
چون بالهایت هنوز سر جایشان هستند.
شعر برای جانبازان شیمیایی
کجا خانه علم است به حکمت در علمید/ کجا پهنه رزم است شما مرد غزایید
اگر درد به جام است صبوحی زده گامید/ وگر زهر به کام است شما کامروایید
شعر درباره جانبازان شیمیایی
این دست های منتشر٬ این مردهای صبر
« عباس » بودهاند که جانباز میشوند
شعر در مورد جانباز شیمیایی
زمانه خواست تو را ماضی بعید کند
ضمیر مفرد غائب کند شهید کند
شناسنامه درد تو را کند تمدید
تو را اسیر زمین مدتی مدید کند
درون بغچه عطرش نشد که دختر باد
سپیده دم گل زخم تو را خرید کند
زدست خیمه بر این باغ ابری از اندوه
که رد پای تو را نیز ناپدید کند
زمانه بافت لباس عزا به قامت تو
که خود تهیه اسباب روز عید کند
زمانه خواست که در خانگاه تاول ها
تو را مراد کند درد را مرید کند
کنون زمانه شاعر چه از تو بنویسد
خدا نصیب غزل مصرعی جدید کند
خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد… خواست
که ذره ذره تمام تو را شهید کند
شعری برای جانباز شیمیایی
گنجینه ای ز درد است جانباز شیمیایی
اسطوره نبرد است جانباز شیمیایی
در اوج قله عشق، دارد مکان یقینا
مصداق ناب مرد است جانباز شیمیایی
شعر درمورد جانبازان شیمیایی
چه از تیر و چه از تیغ شما روی نتابید/ که در جوشن عشقیدکه از کرب و بلایید
شما صبح نویدید شما پیک امیدید/ شما شعر «حمید» ید شما روح فزایید
شعری برای جانبازان شیمیایی
یک ساک پر از دارو و مرهم آورد
در سالن انتظار شبنم آورد
منشی پرسید: نام؟
عبٌاس…ولی
در گفتن شهرتش نفس کم آورد
تاریخ سرافرازی او گم شده است
در حال، بُن ماضی او گم شده است
در شهر کسی نمی شناسد او را
پرونده ی جانبازی او گم شده است
شعر در مورد جانبازان شیمیایی
همچو.. دریای جنوب.. پاک و مغروری تو
از آفتِ شهرت و مقام دوری تو
روشن دلِ.. جانبازِ… بسیجیِ وطن
صدها درود بر این صبوریِ تو
شعر درمورد جانباز شیمیایی
ای کتیبه شکیب، مرد روز ناگزیر
ای تمام لحظه هات، شعرهای دلپذیر
با تو ، هر سبد نسیم، کوله باری از بهار
بی تو این هوا عفن، بی تو این زمین کویر
آیه های انقلاب در تو ظاهرند و بس
شرح هر اشاره ای، بازگشت هر ضمیر
دست و پا جدا شدی، پر زدی رها شدی
وای من اسیر دل، وای این دل اسیر
شعری درمورد جانبازان شیمیایی
جانباز چند درصد است؟
مردی که در یک حادثه عشقی،
قلب و غرور خود را از دست داده است!
شعر جانباز شهید
جانباز یعنی نقطه اوج شکفتن
جانباز یعنی حرفی از خود وانگفتن
جانباز یعنی یک نگاه صادقانه
تا وسعت سبز بهشتی جاودانه
جانباز یعنی با خطر اعجاز کرده
تا قله های عاشقی پرواز کرده
جانباز مرد ساختن با درد و اندوه
مردی که می ماند صبور و سخت چون کوه
جانباز یعنی مثل گلها تازه بودن
در عاشقی بی حد و بی اندازه بودن
جانباز یعنی یک بهار سبز و زیبا
جانباز یعنی در تلاطم مثل دریا
جانباز یعنی خاطرات دفتر جنگ
بوی شلمچه، یاد یاران هماهنگ
شعر درباره جانبازان شهید
فخر عالم بهترین جانباز عشق
ضامن ارض السماء آمد به دنیا
شعر برای جانبازان شهید
چشمهایت چراغ بزم نیاز
آفتاب بلند درگه راز
قامتی ایستاده چون البرز
رو به سوی خدای بنده نواز
نفست از شمیم راز پر است
با ملاک مگر شدی دمساز
در قیام و قعود می بینم
قد سرو تو در نشیب و فراز
می روی تا به عرش تا ملکوت
وه چه بی بال می کنی پرواز
از میان تمام خسته دلان
کیستی تو که گشته ای ممتاز
تو چه کردی که آستان خدا
گشته بر روی دلربای تو باز
می رسد این ندا ز عرش مجید
عرشیان سر دهند این آواز
رو به درگاه عشق آورده است
ایستاده است عاشقی به نماز
می برد هوش از سر افلاک
سوز راز و نیازت ای جانباز
شعر درباره جانباز شهید
چو شمعی و من آن پروانه بودم
فدای او که تن جانباز او بود
شعر در وصف جانبازان شهید
من همان آلاله سرخ به سنگر مانده ام
یادگار سروهای سرخ بی سر مانده ام
یادگار خون مردان مناجات و خطر
حالیا در اوج غربت های باور مانده ام
تا که با فوج ملاک،اوج گیرم تا خدا
سینه سرخان مهاجر! چشم بر در، مانده ام
بس که روییده به گردم، خارها از هر طرف
در میان خیل کرکس ها، کبوتر مانده ام
زخمی حق ناشناسی های مشتی شب پرست
در هجوم بی امان خون و خنجر، مانده ام
باد و خاک و آب و آتش، تا همیشه شاهدند
با چنین زخمی توان فرسا، دلاور، مانده ام
جان به جانان می دهد هر روز «جانبازی» و باز
داغ بر دل، آه بر لب، چشم ها تر، مانده ام
دشمن، آنجا پشت پرچین لانه دارد، غافلان!
می وزد از چارسو ظلمت ، منور مانده ام
مهربانا! در خزان مهر، تنهایم مخواه
ورنه بینی پیش پای خصم، پرپر، مانده ام
آخرین خاکریزم در هجوم صاعقه
از تغافل هایتان ای کبک ها درمانده ام
ای گیاه هرزه! این جا، جای رویش نیست، نیست
من شهید زنده ام اما، دروگر ، مانده ام
پاسدار حرمت خون شهیدانم هنوز
در هجوم بادهای هرزه، سنگر مانده ام
شعر در مورد جانبازان شهید
منم مانند اسمعیل جانباز
که تا دیدستم اینجا جان جانباز
شعری درباره جانباز
بگفتند و شدند از شوق جانباز
بگو مر جان خود در جان جانباز
شعر در مورد جانباز
در باز به عشق هرچه داری
در صف مقامران جانباز
شعر در مورد جانبازان
ما زنده به بوی جام عشقیم
در مجلس عاشقان جانباز
شعر برای روز جانباز
برای دوستی جانباز آمد
اگر جان تو اهل راز آمد
شعر درمورد روز جانباز
کنون استاده نزد صاحب راز
اگر گوئی کنون گردند جانباز
شعر درباره روز جانباز
جمله اصحاب جانباز آمدند
عاشق و مرد و سرانداز آمدند
شعر تبریک روز جانباز
ز وصلش عاشقان جانباز بودند
ازآن اینجای در اعزاز بودند
شعر در خصوص روز جانباز
نهان اسرار میگوئی ابا راز
حقیقت باش چون مردان جانباز
شعر در مورد جانبازان موجی
مگر منصور کو گشتست جانباز
جلالت سوخت اینجا جان عشاق
شعر در مورد جانباز شهید
آن شنیدی که عاشقی جانباز
وعظ گفتی به خطه شیراز؟
شعری در مورد جانبازان
رایتی کرد سر علمش گردیده
همچو پروانه جانباز مه نورانی
شعر کوتاه در مورد جانباز
ز دل بازان جانباز وفادار
به گرد پیکرت پروانه کردار
شعر زیبا در مورد جانباز
گنجها بنهاد آن جانباز از آن
کوری ترسانی واپس خزان
شعری در مورد جانباز
ماییم فداییان جانباز
گستاخ و دلیر و جسم پرداز
شعر در مورد جانبازان
در زمانی صف شکن هم بوده است
چیره و جانباز و پر دم بوده است
شعر در مورد جانبازان شیمیایی
دیوانه خوبان را عیار نگیرد کس
تا در قدم اول جانباز برون ناید
شعر در مورد جانبازان موجی
غمزه ات چون کمین کند بر خلق
ترک جانباز در کمین باشد
شعر در مورد جانبازان شهید
نام و ناموس و دین و دنیا را
چه محل پیش عاشق جانباز؟
شعری در مورد جانبازان
هر که جان در قدمش بازد و قدری داند
اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را
شعر در مورد جانباز
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش
شعر در مورد جانباز شیمیایی
ایام چو من عاشق جانباز نیابد
دلداده چنو دلبر طناز نیابد
شعر کوتاه در مورد جانباز
برگذر و کوی او غرقه چو من صد هزار
عاشق جانباز بین مرد کفن پوش بین