شعر در مورد انگور
شعر در مورد
انگور ،شعر در مورد انگور و شراب ،شعری در مورد انگور ،شعر زیبا در مورد
انگور ،شعر درباره انگور و شراب،شعر کودکانه در مورد انگور،شعر کوتاه در
مورد انگور،شعر مولانا در مورد انگور،شعر در مورد خوشه انگور،شعری درباره
انگور،شعر درباره شراب انگور،شعر زیبا درباره انگور،شعری زیبا درباره
انگور،شعر کودکانه درباره انگور،شعر کوتاه درباره انگور،شعر درباره خوشه
انگور،شعر انگور،شعر انگور حافظ،شعر انگور مولانا،شعر انگور خیام،شعر انگور
مولوی،شعر انگور نجف،شعر انگور کودکانه،شعر انگور سیاه،شعر دلتنگی خوشه
انگور سیاه است،شعر درمورد انگور سیاه،شعر در وصف انگور،شعر انگور از
سعدی،شعر انگور از حافظ،شعر انگور از عطار،شعر انگور ازمولانا،شعر انگور از
صائب تبریزی،شعر انگور از گلستان سعدی،شعر انگور از دیوان انوری،شعر انگور
از شمس
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد انگور برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
پیش از آنکه پاییز
آخرین پنجرهات را از من بگیرد
پیش از آنکه تابستان
چشمهایش را ببندد
فصل را نگه دار،
تقویمت را ورق نزن
من انگور شهریورم !
خواهم رسید …
شعر در مورد انگور
شاید بدون عشق دلم کور تر شود
شاید از اینکه هست جهان گور تر شود
من شهد و شور در رگ و جانم دویده است
می ترسم از زبان تو زنبور تر شود
من فتح می کنم اورست نگاه را
بگذار قله سرکش و مغرور تر شود
حتما دوباره صحبت ما طول می کشد
ای کاش راه خانۀ تان دور تر شود
این مست هم به دست خودش کار می دهد،
بگذار چشم سبز تو انگور تر شود
وقتی طناب دار شود گیسوان تو
دیوانه ات_ به جان تو منصور تر شود
چشمت مرا به خنده نمک پاش می دهد
حالا بخند تا غزلم شور تر شود
شعر در مورد انگور و شراب
قــرارمــان فصــل انگــور!
شــراب کــه شــدم
تــو، جــام بیــاور، مــن، جــان!
شعری در مورد انگور
شعر زیبا در مورد انگور
شعر درباره انگور و شراب
شعر کودکانه در مورد انگور
شعر کوتاه در مورد انگور
یه شب مهتاب ~ ماه میاد تو خواب
منو میبره ~ کوچه به کوچه
باغ انگوری ~ باغ آلوچه
دره به دره ~ صحرا به صحرا
اون جا که شبا ~ پشت بیشهها
یه پری میاد ~ ترسون و لرزون
پاشو میذاره ~ تو آب چشمه
شونهمیکنه ~ موی پریشون
یه شب مهتاب ~ ماه میاد تو خواب
منو میبره ~ ته اون دره
اونجا که شبا ~ یکه و تنها
تکدرخت بید ~ شاد و پرامید
میکنه بهناز ~ دسشو دراز
که یه ستاره ~ بچکه مث
یه چیکه بارون ~ به جای میوهش
نوک یه شاخهش ~ بشه آویزون
شعر در مورد انگور
چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این اشک
اشک باغبان پیر رنجور است
که شب ها راه پیموده
همه شب تا سحر بیدار بوده
تاک ها را آب داده
پشت را چون چفته های مو دو تا کرده
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده
چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این خون است
خون باغبان پیر رنجور است
چنین آسان مگیریدش
چنین آسان منوشیدش
شما هم ای خریداران شعر من
اگر در دانه های نازک لفظم
و یاد ر خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید ، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است ؟ این اشک است ، این خون است
شرابش از کجا خوانید ؟ این مستی نه آن مستی است
شما از خون من مستید
از خونی که می نوشید
از خون دلم مستید
مرا هر لفظ ، فریادی است کز دل می کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی است
دریایی است لبریز از شراب خون
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه ی لفظ است ؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه ی شعر است ؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه ی لبها را و بر خوشه دندان را ؟
مرا این کاسه ی خون است
مرا این ساغر اشک است
چنین آسان مگیریدش
چنین آسان منوشیدش
شعر در مورد خوشه انگور
شعری درباره انگور
شعر درباره شراب انگور
شعر زیبا درباره انگور
شعری زیبا درباره انگور
شعر در مورد انگور
شعر کوتاه درباره انگور
هر کجا مجلس مدح تو به پا مى گردد
اشک شوق از قفس دیده رها مى گردد
با شما مى شکفد غنچه اگر مى شکفد
یا که برگى اگر از شاخه جدا مى گردد
روى خورشید اگر از تو درخشان نشده ست
پس زمین دور سر شمس چرا مى گردد؟
“بأبى أنت و أمّى” که سعادتمند است
هرکه در مسلک عشق تو فدا مى گردد
کعبه از عشق تو بى پرده گریبان چاک است
بى سبب نیست اگر قبله ى ما مى گردد
دور باطل زده، سرگرم تسلسل شده است
هرکه بى مهر تو دنبال خدا مى گردد
درد ما درد خمارى ست، که با یک بوسه
روى انگور ضریح تو دوا مى گردد
عاقبت مى رسد آن مرد و چون ایوان نجف
گنبد همسرتان نیز طلا مى گردد ..
شعر درباره خوشه انگور
بنشین ورق ورق کن انگور مست پر کن
قاب نگاه من را بر روی دست پر کن
شعر انگور
شعر انگور حافظ
شعر انگور مولانا
شعر انگور خیام
شعر انگور مولوی
شعر انگور نجف
شعر در مورد انگور
شعر انگور سیاه
در شیشه اگر خون دلی هست
به ما ده
در ساغر ما باده انگور نگنجد …
شعر دلتنگی خوشه انگور سیاه است
پرده را کنار می زنم
ماه را به اتاقم می آورم
اندوه را کنار می زنم
لبخندِ پنجره را باور می کنم
در لطافتِ رویایت
ستاره می چینم
شب ، خوشه ی انگور است
درماندگیِ برکه را
در پرتو ماه می فهمم
و تنهایی خود را
در آینه ی آب
اندوهِ غروب را
در پرده ی خانه ات می بینم
و لطفِ نگاه تورا
در خواب
شعر درمورد انگور سیاه
شعر در وصف انگور
شعر انگور از سعدی
شعر انگور از حافظ
شعر انگور از عطار
شعر انگور ازمولانا
دلم می سوزد برای زکریا که تو را ندیده مرد !
تمام درخت های انگور جهان از چشم های تو آب می خورند !
شعر در مورد انگور
یک دانه انگور
به بزرگی سیب نیست
اما در مورد خوشه انگور وضع فرق می کند
با این حال
خوشه ای که با یک تلنگر باد
دانه هایش فرو می ریزند
بزرگیش بزرگ نیست
اما دانه هایی که عاشقانه در هم تنیده اند
با تکان های شدید باد هم
از هم جدا نمی شوند
مثل خوشه های انگور یاقوتی
که برای کندن یک دانه ی ان
نمی شود دانه های دیگر را ندیده گرفت
یعنی باید برای یک دانه
خون دانه های دیگر را هم ریخت
شعر انگور از گلستان سعدی
شعر انگور از دیوان انوری
شعر انگور از شمس
شعر در مورد انگور
شعر در مورد انگور و شراب
شعری در مورد انگور
شعر زیبا در مورد انگور
شعر در مورد انگور
شعر کودکانه در مورد انگور
به همه خاطـره هایم گره ی کور زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم
تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم
ازهمان دم که پرید عطر وجودت ز تنم
مـُـردم و بـر بدنم یکـسـره کافــور زدم
لب من نوش دگر جز لب تو نوش نکرد
بوسه تنها به لب خمره ی انگور زدم
خسته از آن همه روزِ پُرِ نیرنگ و ریا
دل بریدم ز سحر بر شب بی نور زدم
شعر کوتاه در مورد انگور
مستی دردهایم را دواکرد.
بادوباران غصه هایم راشستندوبه رودخانه سپردند.
کاش همیشه مست بودم وفراموش میکردم غمهایم را.
میخندم بردنیا
میگریم ازشادی و بی خیالی
مهربان میشوم ازبهراکسیرانگور.
همان بهترکه مذاهب مستی انگورراحرام کردند
ورنه مستی انگوربرایمان متفاوت نبود.
فقط مستهامیفهمندچه میگویم.
مست باش وخدارالمس کن.
خداگفت انسان جانشین من روی زمین است.
من خدای خویش میشوم وآیه می آورم که مستی برایم گناه نیست.
خداهم امشب مست است.
من زیرباران مست انگور.
خداهمراه من مست انگور.
دنیا دهکده ای ست پرازبازیهای کودکانه.
مست باش این نیزمیگذرد.
شعر مولانا در مورد انگور
شعر در مورد خوشه انگور
شعری درباره انگور
شعر درباره شراب انگور
شعر زیبا درباره انگور
شعری زیبا درباره انگور
شعر کودکانه درباره انگور
شعر در مورد انگور
شعر درباره خوشه انگور
شعر انگور
به دهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور
شعر انگور حافظ
ای یار سرود و آب انگور
نه یار منی به حق والطور
شعر انگور مولانا
پرنده زمان همی خوردمان
انگور شدیم و دهر زنبور
شعر انگور خیام
باغی پر از شکوفه ریحان و برگ و انگور
عطر تو روی جلد گلدان و برگ و انگور
یک آسمان فرشته در پیله ی دو چشمت
پیوند آسمان و انسان و برگ و انگور
از غنچه سینه ریز و تاج قشنگ میخک
پیراهن سپید و دامان و برگ و انگور
دستان سایبان و موی رها تر از باد
یک بوسه ی نسیم وباران و برگ و انگور
قرص تمام ماه و چتری که شعر می گفت
رگبار شادمان طوفان و برگ و انگور
فنجان چای داغ و شرم از گل وجودت
آرامشی کنار ایوان و برگ و انگور
لبهای بوسه ی تو طعم بهار نارنج
یک چکه از گناه پنهان و برگ و انگور
با شعله های عشق گرم تو می گشایم
شب را به روی صبح خندان و برگ و انگور
شعر انگور مولوی
شعر انگور نجف
شعر انگور کودکانه
شعر انگور سیاه
شعر دلتنگی خوشه انگور سیاه است
شعر در مورد انگور
پیوندِ گیاهِ دلم از قند و نباته
شیره ش همه پرورده ی انگورِ لباته
علم اش همگی حاصل تکرار نِگاهت،
دین اش همه پالوده و پویای صَفاته
شعر در وصف انگور
تلخیِ کام من انگور مدارا می خواست
خشم سر در گم تو ، بایدُ اما می خواست
در نگاه تو لهیبی که مذابم می کرد
پیکر درد مرا ، از من بی ما می خواست
ما؟!…عجب حس غریبی دو نفر با یک روح !
روح من تازه گی نارس فردا می خواست
تلخ ام امروز ، گَس ام کام مرا شیرین کن
جان من از سخنت مزه ی حلوا می خواست
تندی ام را تو مبین ، شورَ شری برپا کن
به خدا ، جانُ دلم روح تورا ، تا…می خواست
شعر انگور از سعدی
خون دل انگور مست می کند هوشیار را
خون دل من اما مست نمی کند یار را
یاران شما بگوئید
عیب از کدام است؟ !!
خون دل من
یا دل بی مهر یار
شعر انگور از حافظ
وقتی تمام غصه اش را دور می ریخت
بر لحظه ها اسپند وعطر و تور می ریخت
فصل عبور برگها ی خسته از باد
از چشمهایش خوشه ی انگور می ریخت
مثل غزلهای پر از احساس شرقی
از حرفهایش نغمه ی سنتور می ریخت
در بهت تب آلود شب هنگام وحشت
از لابه لای خنده هایش نور می ریخت
زلف پریشان چون به دست باد می داد
بر شاخه ها رنگ قشنگ بور می ریخت
غارت همیشه شیوه ی چشمان او بود
در کشور دل لشکر تیمور می ریخت
چون بر سر دار ملامت دیدمش باز
روی لبانش خنده ی منصور می ریخت
خود آرزوی مردمان مرده دل بود
هرکس به پایش وصله ی ناجور می ریخت
شعر انگور از عطار
بوی گلهای درخت انگور
مست می کرد وببردم ازهوش
ناگهان بلبل نازی آمد
گوش من شد ز نوایش مدهوش
فَجْأهً طوطی خوش نقش و نگار
آمد و دیده من برد از هوش
خواب ها دیدم و گفتم که فلان
این بهشتست تو مفتش مفروش
شعر در مورد انگور
در ارتفاعات انگور خوابیده اند
مرگ را در صورت یکدیگر می بینیم
آنها فقط میدانند نسیم میوزد