شعر در مورد
دماغ,شعر در مورد دماغ عملی,شعر در مورد دماغ بزرگ,شعر طنز در مورد
دماغ,شعر در مورد بینی,شعر درباره دماغ,شعر در مورد عمل دماغ,شعر خنده دار
در مورد دماغ,شعر درباره دماغ عملی,شعر درباره دماغ عمل کرده,شعر در مورد
خود بزرگ بینی,شعر طنز درباره دماغ,شعر طنز در مورد بینی,شعر در مورد خوش
بینی,شعر در مورد ظاهر بینی,شعر در مورد بدبینی,شعر در مورد خود بینی,شعر
در مورد دهن بینی,شعر در مورد عمل بینی,شعر در مورد طالع بینی,شعر درباره
عمل دماغ,شعر دماغ,شعر دماغ عمل نکرده,شعر دماغ عملی,شعر دماغ گنده,شعر طنز
دماغ عمل نکرده,شعر درباره دماغ,شعر عمل دماغ,شعر خون دماغ,شعر در مورد
دماغ,شعر طنز درباره دماغ,شعر خنده دار دماغ عمل نکرده,شعر در مورد دماغ
عملی,شعر طنز دماغ عملی,شعر درباره دماغ عملی,شعر درباره عمل دماغ,شعر
درباره دماغ عمل کرده,شعر طنز عمل دماغ,شعر دماغ عمل کرده,شعر راجع به عمل
دماغ,شعر در مورد عمل دماغ,شعر در مورد دماغ بزرگ,شعر طنز در مورد دماغ,شعر
در مورد بینی,شعر خنده دار در مورد دماغ
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد دماغ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
کم باباتو کچل کن
یا خودتو مچل کن
کی بت میگه عمل کن
قصیده رو غزل کن
میشی له و لورده
دماغ عمل نکرده
چهقد دماغ دماغ شد
قافیهمون چلاق شد
هی، یکی- چل کلاغ شد
تصنیف کوچه باغ شد
بره که برنگرده
دماغ عمل نکرده
اگه مثل کلنگه
مثل لوله تفنگه
با خوشگلیت میجنگه
طبیعیه، قشنگه
نگو که این یه درده
دماغ عمل نکرده
اگر که مثل فیله
و یا از این قبیله
روی نوکش زیگیله
غصه نخور، اصیله
هی نرو پشت پرده
دماغ عمل نکرده
یکی میگه درازه
خیلی ولنگ و وازه
یکی میگه ترازه
غصه نخور که نازه
ببین خدا چه کرده
دماغ عمل نکرده
دماغ نگو جواهر
سوژهی شعر شاعر
طویل فیالمظاهر
پدیدهی معاصر
آهای تخم دو زرده
دماغ عمل نکرده
با اون دماغ همیشه
عکس تو پشت شیشه
تو سینما چی میشه
شکستن کلیشه
کاشکی بری رو پرده
دماغ عمل نکرده
خواب رباینده دماغ از دماغ
نور ستاننده چراغ از چراغ
آنچه همه عمر کسی یافته
همنفسی در نفسی یافته
خدای جل جلاله ز من چنین داند
که هرکه نام خداوند بر زبان راند
چو از دریچه گوش اندر آیدم به دماغ
دلم به دست نیاز از دماغ بستاند
کو دماغ الفت با این و آن پراداختن
کز دماغ خویش لبریزم چو آغوش شرار
نیست آسان از طلسم خویش بیرون آمدن
(بیدل) اینجا محمل سنگست بر دوش شرار
بیار باده که وقت گلست و موسم باغ
ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغ
دماغ عقل معطر کن از شمامه می
بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ
لبریز از می شفق کن ایاغ صبح
از خشکی دماغ محور بر دماغ صبح
عشقی که صادق است شام مطلبش
از خود شراب لعل برآرد ایاغ صبح
کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند
که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن
کجاست سوختگان را دماغ خودسازی
به ناخن دگران لاله داغ تازه کند
درین بهار که صد جامه خار گردانید
نشد که جامه خودسروباغ تازه کند
دماغ سافی ما می خورد ز جیحون آب
مگر به خون جگر، دل دماغ تازه کند
ز خط سیه نشودروز آتشین رویی
که داغ کهنه ما را به داغ تازه کند
دلی که داغ نهان نیست مجلس افروزش
دماغ خود به کدامین ایاغ تازه کند
ز داغ سینه من آب وتاب دیگر یافت
که تازه رویی گل جان باغ تازه کند
درین صحیفه من آن خامه سیه روزم
که مغز خشک به دودچراغ تازه کند
دمی که صائب ازوبوی صدق می آید
چوباد صبح جهان را دماغ تازه کند
بغفلت چراغان کنید از عرق
که بالیدن سایه بی شام نیست
دماغ حریفان حسرت رساست
بخمیازه تر کن لبت جام نیست
خیالی سد راه عبرت ماست
گر این دیوار نبود خانه صحراست
من و پیمانه نیرنگ کثرت
دماغ وحدتم اینجا دو بالاست
گویند بهشت جای خوبیست
آنجا هم اگر دماغ باشد
(بیدل) بامید وصل شادیم
گو طوطی بخت زاغ باشد
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی
سپید است نقش نگین از سیاهی
دماغ غرور از فقیران نبالد
کجی نیست سرمایه بی کلاهی
گر این است دردسر زرپرستان
همان اجتماع گدائیت شاهی
ندانم خیال دماغ آفرینان
جه دارد درین امتحان گاه واهی
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکبارش
معطرست دماغ معاشران ز بخار
معنبرست مشام صبوحیان ز بخور
ببند خادم ایوان در سراچه که ما
بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور
وگر سیدش لب به دندان گزد
دماغ خداوندگاری پزد
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بنده نازنین مشت زن
دست تو چون به شاخ مرگ رسید
پای تو گرد کاخ برگ دوید
پای کز طارم هدی دورست
نیست پای آن دماغ مخمورست
شد معطر دماغ جان آری
بوئی از عنبرینه دل ماست
نو عروس تجلی اول
زینتی از زرینه دل ماست
بنده کز بندگان آن درگاه
کمترین چاکریست دولتخواه
داشت اندر دماغ سودائی
که گرش فرصتی بود جائی
حدیثم چون ندارد رنگ و بوئی
که خواهد کرد او را جستجوئی
ز ما دانا دلان معنی نجویند
دماغ آشفتگان آشفته گویند
نذر کند یار که امشب تو را
خواب نباشد ز طمع برتر آ
حفظ دماغ آن مدمغ بود
چونک سهر باید یار مرا
هست دماغ تو چو زیت چراغ
هست چراغ تن ما بی وفا
گر دبه پرزیت بود سود نیست
صبح شود گشت چراغت فنا
باده عشق ننگ و نام شکست
لا رأسا تری و لا اذناب
لذت عشق با دماغ آمیخت
کامتزاج العبید بالارباب
رقص شما هر دو کلید بقاست
رحمت بسیار بر این رقص باد
تختگه نسل شما شد دماغ
تخت بود جایگه کیقباد
آن خانه چگونه خانه ماند
کز هجر ستون او شکستی
پنداشتی ای دماغ سرمست
کز رنج خمار بازرستی
یک دسته گل دماغ پرور
از صد خرمن گیاه بهتر
برده ز دماغ دوستان رنج
خوشبوئی آن ترنج و نارنج
چون یک چندی براین برآمد
افغان ز دو نازنین برآمد
سپاه سحر چون علم برکشید
جهان حرف شب را قلم درکشید
دماغ زمین از تف آفتاب
به سرسام سودا درآمد ز خواب
ملک هزارست و فریدون یکی
غالیه بسیار و دماغ اندکی
می دهد بوی گل و نسیم سحر
لیک ازان مرد خفته را چه خبر
نفحه آمد ز حق نپذرفتی
نفحه آمد دماغ بگرفتی
زان فروزد سخن گزار چراغ
زین بسوزد به رهگذار دماغ
چراغ زندگانی را بود پف
دماغ عقل را دود تأسف
خود ندانی که فکر بیهوده
هست رنج دماغ آسوده
عقل می گوید گل ایجاد او
بر سر تقدیر امکان میزنم
عشق میگوید عبیر جیب او
بر دماغ پیر کنعان میزنم
دود چراغش چکند در دماغ
انجمنی کو بودش شبچراغ
منم که بی به تو صد گونه داغ می سوزم
تو لابه دانی و من لاغ لاغ می سوزم
فراغ وصل ندارم ز مفلسی، هر چند
چو مفلسان ز برای فراغ می سوزم
شب سیاه مرا نیست روشنی، هر چند
که شام تا به سحر چون چراغ می سوزم
مرا به داغ سگی سوختی و درد نکرد
سگم نخواندی، از این درد و داغ می سوزم
مباش گرم دماغ و بسوز خسرو را
من آخر از تو به هم زین دماغ می سوزم
من از دماغ بریدم امید و از سر نیز
تو را دماغ تر و تازه مرتجاست بخسب
لباس حرف دریدم سخن رها کردم
تو که برهنه نه ای مر تو را قباست بخسب
مال او فرزند های تندرست
تر دماغ و سخت کوش و چاق و چست
حافظ رمز اخوت مادران
قوت قرآن و ملت مادران
ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ
در من نگر که می دهم از زندگی سراغ
ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم
مائیم آنچه می رود اندر دل و دماغ
«بنی آدم اعضای یکدیگراند»
همان نخل را شاخ و برگ و براند
دماغ ار خرد زاست از فطرت است
اگر پا زمین ساست از فطرت است
نوجوانان تشنه لب خالی ایاغ
شسته رو، تاریک جان، روشن دماغ
ترا نومیدی از طفلان روا نیست
چه پروا گر دماغ شان رسا نیست
بگو ای شیخ مکتب گر بدانی
که دل در سینه ی شان هست یا نیست
شعر در مورد دماغ
تا دماغ تو به پیچاکش فتاد
آرزوی زنده یی در دل نزاد
شعر در مورد دماغ عملی
این مسلمان زاده ی روشن دماغ
ظلمت آباد ضمیرش بی چراغ
شعر در مورد دماغ بزرگ
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها
پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها
شعر طنز در مورد دماغ
دیدم بسی زمانه مردآزمای را
سازنده نیست هیچ امیر و گدای را
جز باد و دم ترنم این تنگنای نیست
چون غلغل تهی نفس تنگنای را
چندین مکن دماغ به کافور و مشک، تر
بر عاریت شناس کف عطرسای را
در خود مبین به کبر که از بهر عکس کار
اینها بس است بهره تن خودنمای را
شعر در مورد بینی
نرگس اندر پیش گل، گر جام می بر سر کشید
باغبانش مست و لایعقل از آنجا برگرفت
لاله را سودای خامی بود، با صد شربت ابر
از دماغ لاله نتوانست سودا بر گرفت
شعر درباره دماغ
رنگی از حسن تو در روی گل است
وز لب لعلت خیالی در مل است
از خیال نرگس جادوی تو
در چمن ها چشم نرگس بر گل است
از نسیم صبح کی بیرون رود
بوی گل کاندر دماغ بلبل است
از کمند عنبرین گیسوی تو
ملتهب کی دل شود، گر دلدل است
رحم کن بر خسرو، ار بشنیده ای
کز فغانش عالمی در غلغل است
شعر در مورد عمل دماغ
صبح دمان بخت من ز خواب در آمد
کز درم آن مه چو آفتاب در آمد
گشت معطر دماغ جان ز نسیمت
مستی تو در من خراب در آمد
شعر خنده دار در مورد دماغ
کسی که بوی تواش در دماغ می افتد
ز زندگانی خویشش فراغ می افتد
شدم ز زلف تو دیوانه، آه مسکینی
که این خیال کجش در دماغ می افتد
شعر درباره دماغ عملی
کسی که بوی تواش در دماغ می افتد
ز زندگانی خویشش فراغ می افتد
شدم ز زلف تو دیوانه، آه مسکینی
که این خیال کجش در دماغ می افتد
شعر درباره دماغ عمل کرده
شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ
می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ
داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای
چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ
شعر در مورد خود بزرگ بینی
کجا به حضرت سلطان قبول حال بیاید
سری که در خم چوگان عشق گوی نکردم
دماغ کرد چنینم که طیب خلق ندانم
زکام داشت بر آنم که مشک بوی نکردم
شعر طنز درباره دماغ
سرم نطع است پایی کوب، ای مست
دماغ عقل دعوی دار بشکن
جهان می کشی هر روز، بنشین
یک امروز از پی من کار بشکن
شعر طنز در مورد بینی
روزی که کاسه سرم از خاک پر کنند
از بوی او دماغ معطر شود مرا
آن نور هر دودیده اگر می دهد رضا
بگذار تا دودیده به خون تر شود مرا
شعر در مورد خوش بینی
در دماغ بید گویی هم خلافی دیده اند
کز میان بوستانش بر کنار انداختند
سبزه ها را گرچه بر بالای گل دستی بود
هم ز گیسوها کمندش بر حصار انداختند
شعر در مورد ظاهر بینی
چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت
پرواز من برون ز جهان بود صبح دم
با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد،
از رفرف دماغ روان بود صبح دم
شعر در مورد بدبینی
به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی
تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم
غم تو کرد پراگنده کار ما آخر
نگفته ای که: غم کار اوحدی بخورم؟
شعر در مورد خود بینی
دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران
ز خاکت بوی عهد یار می یابد دماغ من
زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران
شعر در مورد دهن بینی
گر صبح صادق رخسار تو
چین زلفت پرده شام آمده
دیگ سودای ترا دل در دماغ
پخته بسیاری، ولی خام آمده
شعر در مورد عمل بینی
خود چه محتاج قیل و قال منست؟
کین سخن ها گواه حال منست
خود وفا نیست در نهاد جهان
مکن اندر دماغ باد جهان
شعر در مورد طالع بینی
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
روده پیچ پیچ را چکنی؟
شعر درباره عمل دماغ
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
روده پیچ پیچ را چکنی؟
شعر دماغ
نیست تن را مهار در بینی
جز خرد در دماغ، اگر بینی
عقل بر ناخوشی کشید و خوشی
تا جدا گشت رومی از حبشی
شعر دماغ عمل نکرده
از سر جاروب فراشان او هر بامداد
سقف گردون پر غبار بیضه کافور باد
وز نوای پاسبان نوبتش هر نیم شب
در دماغ آسمان از نغمت خوش سور باد
شعر دماغ عملی
مست شبانه بودم افتاده بی خبر
دی در وثاق خویش که دلبر بکوفت در
چون اصطکاک و قرع هوا از طریق صوت
داد از ره صماخ دماغ مرا خبر
شعر دماغ گنده
خرد جز در دماغ تو شمیده
سخن جز در ثنای تو مزور
تو بیش از عالمی گرچه درویی
چو رمز معنوی در لفظ ابتر
شعر طنز دماغ عمل نکرده
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ
جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار
وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
شعر درباره دماغ
آن همه مغز چو تجویف دماغ
وین همه پوست چو ترکیب بصل
قرب ماهی نبود بیش هنوز
تا برستست از آن ویل و وجل
شعر عمل دماغ
ناظران علوی و سفلی ز بذل عام تو
بحر و کان را در فراق گوهر و زر یافته
تا دماغ کاینات از خلق تو مشکین شود
خلقت تو در ازل خلق پیمبر یافته
شعر خون دماغ
خدایگانا مهمان بنده بودستند
تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب
به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند
که بر خماهن گردون فروغ او سیماب
نه در مزاج کسی گرمیی بد از سیکی
نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب
شرابشان نرسیده است و بنده درمانده
خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب
شعر در مورد دماغ
وگرچه هیچ شبی نیست تا ز دست دماغ
هزار دیده نگردد ز اشک میگون مست
زبان حال همی گوید اینت مقبل مرد
که از چه عید و عروسی کرانه کرد و برست
شعر طنز درباره دماغ
بیتی از گفته باز می گفتم
رای عالی بر امتحان آشفت
گردی ار عقل داشت صحن دماغ
جان به جاروب هیبت تو برفت
شعر خنده دار دماغ عمل نکرده
خود تو انصاف من بده چو منی
چون تویی را ثنا تواند گفت؟
عقل الحق از آن شریفترست
که شود با دماغ مستان جفت
شعر در مورد دماغ عملی
یقین شناس که گر دیگران سخن گویند
دماغ مه بخراشم ز بسکه بخروشم
بدو چگونه دهم کسوتی که از شرفش
کلاه گوشه عرشست ترک و شبوشم
شعر طنز دماغ عملی
بتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
مگر شکستن دل پر کند ایاغ مرا
شبی که دیده کنم روشن از تماشایت
فتیله مد تحیر بود چراغ مرا