دستت را که میگیرم
می دانم ناب تر از تو دست های تو دستی نیست !
میدانم ماندنی تراز نگاه تو چشمی نیست
برای خنـده هایم می خندی
برای گریه هایم شانه می شوی !
می دانم برای راست گفتن مستی نمی خواهی
پس همیشه درقلبم میمانی
بهترین روز زندگی من روزیست
که تو در میان ناباوری های من می آیی
و
کنارم می نشـینی و دستم را می گیری
آرام زمزمه میکنی
دوستت دارم.
شَب در خم گیسوی تو عابر می شد
با هر نفست بهار ظاهر می شد!
ای فلسفه ی شگفت ، افلاطون هم
با دیدن چشـمان تو عاشق می شد.
زندگی پژمردن یک برگ نیست ٬ فرض کن ٬ مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست ٬ با این همه مصیبت ها صبوری هم
از عشق و محبت نیست
من و تو میدانیم
کز پی هر تقدیر
حکمتی می آید !
من و فرسایش دل
تو و تصمیم و مڪان
ما و تقـدیر و زمان
چه شود آخر دلتنگیها !
خدا می داند .
سر کلاس پاتخته ٬ یا یه تیپ شلخته
با خط بد نوشتم ٬ زندگی بی تو سخته
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین
وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین
وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد